سلام پسرکم...اگر از احوالات این روزهایت بخوای بدونی باید بگم که ... بزرگ شدی به قدری که با شنیدن صداهای اطرافت برمیگردی حتی منو هم با چشم دنبال میکنی ای جونم پسر قشنگم کلی هم لپ ترکوندی الاهی من فدات شم تازشم امشب فکر کنم بعد سه هفته باباییت رو میبینی البته باید بگم باباییت شمارو میبینه الانم تو راهیم با پدرجونشون دایی مسعودشون و خاله فاطمه شون و عموی من البته همه اینا به سلامتی راهی کربلان و منو تو تهران پیاده میشیم بابایی سه راه افسریه منتظر ماست انشالاه به سلامتی برن و برگردن امین...اوخی بعد این همه مدت میخوایم بریم خونه اوه دیگه باید خودم تمیزت کنم و حمومت ببرم خدا به خیر کنه بوس پسرکم ...